سفارش تبلیغ
صبا ویژن
یه افطاری بابرکت - فیروزه
  • محمد رضا آراسته ( چهارشنبه 85/7/19 :: ساعت 12:0 صبح)

     

    سر سفره نشسته بودیم. هر طرفش سه چهار نفر و یه طرف هم خالی واسه ی تلوزیون. سفره ی افطار بود و ما هم مهمون یکی از فامیل ها. نیم ساعت اول افطار خوب بود (مگه آدم چقد می خوره که نیم ساعت اولش بخواد خوب باشه یا بد!!!)‏ اما هنوز تیتراژ سریال آخرین گناه شروع نشده بود که همه ی چشم ها برگشت سمت طرف خالی سفره و تا یک ساعت بعد هنوز نگاه ها بر نگشته بود. هم ما صاحب خونه رو فراموش کردیم و هم اون ما رو! هر کس غذاش رو می خورد آروم عقب می رفت و مواظب بود تا حواس بقیه رو از فیلم پرت نکنه. همه افطار خوردن اما سفره تا 1.30 بعد از افطار پهن بود. بعدش هم که دیگه همه دیرشون شده بود و ساعت هاشون رو نگاه می کردن و منتظر بودن تا صاحب خونه میوه و چای بعد غذا رو بیاره تا زودتر بخورن و بلندشن برن که برای فردا کلی کار دارن. صاحب خونه هم آدم وظیفه شناسی بود و وقتی نگاه های همه رو به ساعت هاشون دید بساط چای و میوه رو زود فراهم کرد که مبادا امت دیر به کارهاشون برسن.

    افطاری بابرکتی بود. هم سیر شدیم هم فیلم دیدیم این میون یه دید و بازدیدی هم از فک و فامیل کردیم.

     

    آدم یه خورده که فکر می کنه غصش می گیره. فامیل رو برای این می خوایم که هر چن وقت یه بار سرش خراب شیم و دلی از عزا در بیاریم. ماه رمضون رو برای این می خوایم که به بهانه ی خستگی از زیر کارهامون در بریم و گردن یکی دیگه بندازیم. خدا رو برای این می خوایم که ...

    استغفر الله...

    خدایا توبه...



    نوشته های دیگران ()